هفت فروردین

با تو من با بهار می رویم

هفت فروردین

با تو من با بهار می رویم

آرزوهایی برای آن دنیا

امروز دوباره داشتم به این فکر می کردم که من قرار بوده نویسنده بشم اول یه آهی کشیدم بعد گفتم خوب الان که نمیشه بالاخره یه روزی شروع می کنم 

:|

می نویسم بالاخره می نویسم 

چه روزگاری شده

روزگار فراموشی ها 

روزگار بی حوصلگی ها

روزگار بی رمقی ها

روزگار بی تفاوتی ها 

روزگار بی وقتی ها

روزگاری که حسب تصادف یادم میاد وبلاگ هم دارم خیر سرم ! 


بعد مثلا میام اینجا قالب عوض می کنم میرم همین 

 

اینجا ایران است (4) : گردشگرانی که ما هستیم

 

من خیلی از جاهای دنیا رو نرفتم ولی خیلی از جاهای ایران خودمونو رفتم راستش می خواستم بدونم :  

 

1- غیر از اینجا کجاست که گردشگر بلند میشه با هزار جور هزینه و بدبختی  میره یه جای خوب تو طبیعت پیدا می کنه بعد آتیش روشن می کنه دودشو به جای هوای پر از اکسیژن می کنه تو حلق خودشو و ملت ؟! ( حالا اون قلیون کوفتیش بماند که هر جا میری یکی زیر دماغت روشنه )  

 

2-  یعنی اینجا هنوز کلمه آرامش واژه سوسولی و غریبیه یا همه جا ؟ من اگه بخوام برم از سکوت و آرامش طبیعت استفاده کنم و تو  هموطن خوش فکر من نیای زیر گوشم موزیک بندتمبونی ول بدی باید کدوم گوری برم ؟!  

 

3- جاهای دیگه دنیا هم مثل اینجا مردم همینجوری راه میرن زباله ازشون میریزه ؟! یعنی تو اون سوراخ سنبه ای که فکر می کنی پای بشر هنوز نرسیده مطمئن باش بطری آب معدنی و کاغذ پفک چی توز موتوری هست !  

 

4- دیگه کجا میشه دید وقتی باباهه می خواد یه مار آبی بدبخت مادرمرده رو کنار سنگای موج شکن به بچه اش نشون بده یه سنگ یه منی رو برمی داره شپلق می کوبه تو سر ماره ؟! 

 

5-  البته اینم فکر کنم مخصوص اینجاست فقط که بانوی محترم ایرانی که کلا همه چیز از جمله هواخوری براش حیفه ، مجبوره تو کوه و کمر و طبیعت و غیرطبیعت با این همه لباس و پوشش شرشر عرق بریزه و با همون نفس بند اومده اش بر باعث و بانیش لعنت بفرسته !  

 

حالا دیگه حوصله نداشتم در مورد تخریب طبیعت و آثار باستانی و اینکه ملت اصلا نمی دونن کجا اومدن و برای چی اومدن فقط حاضرن گند بزنن به جمیع جهات بلکه یه عکس خوب برای فیس بوکشون بگیرن و اینا ... بگم  .  

این حرفا هم رو دلم مونده بود خیلی وقت ، گفتم بگم بلکه لال از دنیا نرفته باشم .  

 

 

قالت نوشا (2) : زیر آفتاب سوزان این روزها



حجاب مصونیت است نه محدودیت  





قالت نوشا (۱)

 

همانا چندش آورترین مردان امت من آنانی هستند که در حالیکه زنشان بقچه کرده ور دلشان می باشد آدم را جوری با نگاهشان قورت میدهند کانّه احساس می کنی برهنه هستی و تا هم فیها خالدونت در معرض دید آنهاست ! 

                                                               

                                                     « رسول سرخود نوشا دامت برکاتهی » 

 

آخه ببین با کیا طرفیم تو رو خدا

زنگ تفریح تو دفتر نشستیم یکی از بچه های اول اومده ( توضیح اینکه من اصلا با سال اولی ها کلاس ندارم  ) به معلم تاریخشون دفتر خاطره میده میگه : خانوم برام می نویسی ؟ همکارم گفت باشه بعدا که اومدم سر کلاستون . 

بچهه رو کرده به من میگه : خانوم بیا شما بنویس ! 

میگم : من ؟!! من که اصلا معلم شما نیستم و تو رو نمی شناسم .  

میگه : عیبی نداره خوب ! 

میگم : تو اصلا منو می شناسی یا می دونی اسمم چیه ؟ 

میگه : نه ، اشکالی نداره شاید حالا یه روزی معلممون شدی !  

 

من :