هفت فروردین

با تو من با بهار می رویم

هفت فروردین

با تو من با بهار می رویم

معضلی به نام ورزش یا بمیر و بدو

من همیشه یه جورایی با مساله ورزش تو زندگیم درگیر بودم . حالا چه اصراریه ورزش کنم نمی دونم . خوب دوست دارم دیگه فکر می کنم ورزش یه کار عزیز و باشکوهی مثل صبحانه خوردنه . اما یه چیزایی هیچ وقت برام حل نشده:

- هوای تهران آلوده است و ورزش کردن و نفس نفس زدن تو این هوا چه لطفی داره !

- وقتی قرار باشه 125 تیکه لباس تنت کنی از خونه بری بیرون ، ورزش کردن و ورجه وورجه کردن میشه عذاب الیم اونم برای من عرق ریز !

- حالا اینکه همیشه فضای مناسب و پارک دلباز که مسیر پیاده روی و شلنگ تخته انداختن داشته باشه فراهم نیست بماند !

باز اینا که خوبه مشکل تازه از وقتی شروع میشه که بخوام برم باشگاه :

-دوست دارم باشگاه نزدیک باشه که بهانه ای برای وقت کم و تنبلی پیش نیاد و بتونم مرتب برم

- تو زیرزمین یا این آپارتمانای کوچیک و چ* خفه کن نباشه که بشه آزادانه حال کرد نه اینکه تا تکون بخوری دستت بخوره تو ممه این و پات بره تو حلق اون یکی

-همش از این دستگاهها نباشه دوست دارم آزادانه بدوم و جفتک بندازم

- تهویه مناسب داشته باشه نه مثل این باشگاه دیروزی که از بوی اسپری خوشبوکننده اش حالم بد شد و وسط کار بی خیال پولم شدم و زدم به چاک . انگار وسط دستشویی داشتی ورزش می کردی از بس اسپری زده بودن !

- نکته بسیاااار مهم اینکه مربیش واقعا ورزشکار باشه . از کجا می فهمی ؟ از هیکل خودش ، از لباس و آرایشش ( این نکته برای من خیلی مهمه کسی که برای ورزش کردن تو باشگاه زنونه اونقدر خودشو بزک دوزک کرده روحیه ورزشیش کجاست ؟ )، از خاله زنک بازیش و شرکت در بحثهای زنونه بازاری ، از نوع تمرین دادنش ، از جیم نشدنش وسط کار ( که بره گوشی بازی کنه و حرف بزنه و فیلان ) ، از وقت شناسی و انضباط کاریش و جدی گرفتنش ، از اهمیتی که به وجود تو و پیشرفتت میده و ...

-آدمایی هم که میان برای ورزش نه اینکه معیار انتخاب باشگاه باشن ولی وقتی می بینم 226 کیلو به خودشون مالیدن و معلوم نیست اومدن عروسی عمه من یا ورزش برام قابل احترام نیستن . اصلا این پوست کی هوا بخوره ؟ 

- تمیز بودن و امکانات باشگاهی

-مدیریت دقیق و منظمش 

- و خیلی چیزای دیگه

-در ضمن خودمم اونقدر زرنگ نیستم که تو خونه نرمش کنم . از استخر رفتن هم فراری ام نه اینکه از شنا بدم بیاد نه خیلی هم آب بازی و شنا رو دوست دارم ولی بددلم دیگه دست خودم نیست !


اینجوری میشه که من همیشه از بی باشگاهی مینالم  و ورزشم میشه همون پیاده روی و دویدن در هوای قشنگ تهران !


پس بمیر و بدو

بهترین هدیه برای یک مادر

یک . هزار حرف نگفته و هزار درد نهفته . یه چیزایی اونقدر بازگوکردنش سخته که اینجا هم نمیشه گفت اینجایی که هیچکس نمی شناسه یا حتی نمی خونه . سال 93 رو بد شروع کردم همش بین خشم و اندوه هروله می کنم . هیچ اتفاق جدیدی نیفتاده فقط این حال بد منه که بدتر شده . بهانه برای گریه کردن زیاد دارم ولی به خاطر پسرک جلوی این سیل رو میگیرم . اما یه مناسبتایی مثل امروز شخم می زنه به سرتاپای هستی آدم و هر چی غم و بغض و زخم هست زیر و رو می کنه . از صبح دلم آشوبه اگه به خودم بود گریه ها می کردم فریادها می زدم ولی همه رو قورت دادم چون دیگه خودم یه مادرم . پسرک هم از صبح خوش خلق و سرحال نبود شب بد خوابیده بود و کل روز با بهانه و بی بهانه گریه کرده و بغل منو خواسته . گویا اون بند ناف نامرئی که هنوز ما رو بهم متصل نگهداشته سر جاشه .
دو . چند وقتی بود می خواستم از فراموشی بنویسم از اینکه بعد مادر شدنم دیگه خیلی چیزا فراموش شد . فراموشم کردند فراموش شدم . انگار نه انگار زنی هستم با تمام نیازها و خواسته هاش ، با تمام درد و رنج بارداری و زایمان ، با همه خستگی ها و کمبودها و بی قراری ها ، با این جنگ قدرتمندی که هورمونهای لعنتی به راه انداختن ، با همه تجربه های خاص مادر شدن . شایدم فراموشی نیست ،شایدم نادیده گرفتنه ، شاید اونقدر مهم نیستن که بهش پرداخته بشه ،و هزار باید و شاید و اما و اگری که نه حالی برای گفتنش دارم و نه رمقی برای پرداختنش . فقط از اینکه  توقع نداشته باشم و توقع ازم داشته باشن   خسته ام . خسته ام و پریشون و ناخوش احوال .
سه . امروز با همه  این حرفها وقتی پسرکمو نگاه می کردم پیش خودم گفتم همین کافی نیست ؟ اینکه بهترین هدیه دهنده بهترین هدیه رو به تو داده باشه ؟ اینکه خدا یکی از قشنگترین و شیرین ترین بچه های دنیا رو بهت بخشیده باشه که تو هم مادر بشی ؟ اینکه به آرزوت برسی ؟ اینکه هر چه از خودت دریغ شده نثار عزیزترینت کنی ؟ اینکه دوباره باهاش زندگی از سر بگیری ؟ اینکه تو بدترین و تلخترین روزا مثل امروز یه فرشته ای مثل این داشته باشی که وقتی بغلش می کنی صلح و صفا و آرامش بهشت تو دلت جاری بشه ؟ اینکه تو بدترین حال ممکن هم برای رسیدگی بهش  عشق و انرژی بی نهایت تو وجودت جریان داره ؟ اینکه وقتی بی منت و با تمام وجود برات می خنده و ذوق می کنه حاضری همه دنیا رو به اون نگاه و خنده ببخشی ؟ من بهترین هدیه رو امروز در آغوشم دارم چی از این بهتر و بالاتر ...