هفت فروردین

با تو من با بهار می رویم

هفت فروردین

با تو من با بهار می رویم

مرد

 

 

مرد بزرگ،

آیینه هاست

و انعکاس سلسله دستان مردم است

سوسوی دعوتی است از آن سوی شب،

شبی

کان را کرانه نیست، خداوندگار نیست

بر کشتی شکسته ی شب، ناخداست او

 

مشت است در زمانه ی دستان باز،

باز،

دستی است کز سخاوت خود بر ملاست او،

 

او را اگر گرفتی و گفتی گرفتنی است

در چنگ های شوم تو، حتی، رهاست او

 

بیماری غریب گرفته ست قوم را

بر هر وبای شوم زمینی دواست او

 

وقتی در این قیامت یغماییان ما

هر کس «گلیم خویش بدر می برد ز موج»           

سدی است موج حادثه را و فداست او

 

گر پور زال نیست، چرا من غمین شوم؟

زیرا که او علی ست که شیر خداست او

 

وقت است این سکوت در آید ز پا، به سر

افراشت باز قامت عالم، صداست او

 

ار فرق مردهای زمین در ربوده اند

این روسبی زنانِ زمان بس کلاه ها

فرق است مردهای زمان را، کُلاست او

 

تصویری از بریدن و بردن دارم

زین عالم جدید

وقتی تمام مردم عالم را

مثل براده از تن آهن بریده اند

او سرافراز باد که آهن رباست او

 

وقتی که گاو طعنه به بلبل زند،

خموش!

گل آنکه، گفت، هیچ نپرسم چراست او

 

با هم غریبه ایم که ناساز می زنیم

آن نغمه زن کجاست؟ غمش آشناست او

 

تاریخ راهزن همه را جامه هار بود

کو آن رفیق پاک که ما را قباست او؟

 

« ولله که شهر بی تو مرا حبس می شود»   

ما را هوای اوست که ما را هواست او

 

« زین همرهان سست عناصر دلم گرفت»    

کو دستهای دوست؟ که دست رضاست او

 

مردم، هر یک درون آینه ای، خواب می روند

بیدار باد و باز فزون باد یاد او

چون انعکاس سلسله دستان ماست او

او زنده باد باز که آیینه هاست او

 

                                   | رضا براهنی |

 

منبع : سایت مرتضی رحیم نواز

دعا کنید که عاشق تمام خواهد شد

دو چشم زنده که از توده های خاکستر

بسوی زندگی ام منفجر شده ست از عمق

تمام زندگی ام را،

                        پناهگاه شده ست

 

به ریشه های تنم من رجوع خواهم کرد

رجوع خواهم کرد

به مادر تن خود،

به ریشه های کهنسال مهربانی خود

به سرزمین سپیدارهای عاطفه ها

به رد پای شقایق درون پاهایم

به آسمانی از کهکشان مینایی

که مشرف است به مهتاب روحانی

                                          رجوع خواهم کرد

 

رجوع خواهم کرد

به قلب آتش و شعله، به آفتاب تمام

                                               به سوختن

 

- نه ایستادن و در حاشیه

میان سایه لمیدن -

به قلب جبهه، به میدان، به نیزه و شمشیر

به قلب شعله و آتش رجوع خواهم کرد

 

- نه ایستادن و در حاشیه

میان سایه لمیدن -

 

تنور داغ عمیقی که روح من باشد

دهان خویش گشاده ست در برابر من

رجوع خواهم کرد

به سنگ های تنور

به آفتاب که از عمق می کند دعوت

به آسمان که از آن باژگونه می بارد

ستاره هایی از اخگران توفانی

به عمق خویش، در آن آفتاب تنهایی

                                          رجوع خواهم کرد

 

دعا کنید که عاشق تمام خواهد شد

دعا کنید که عاشق تمام خواهد شد

دعا کنید که عاشق تمام خواهد شد

                                         | رضا براهنی |