هفت فروردین

با تو من با بهار می رویم

هفت فروردین

با تو من با بهار می رویم

سایه های تاریک

چند روزی سر و کله ام پیدا نبود هفته قبل برای دو سه روزی رفتم مشهد زیارت امام رضای عزیزم .  تقریبا بی خبر و کاملا تنها . از اون وقتایی که فقط دلم تنهایی می خواست . تنهایی ، هوای عالی بهاری ( که دوستان مشهدی بهش میگن سرد ) و زیارت ...    

خیلی خوب بود خیلی چسبید با همه خستگی های ناشی از برنامه فشرده و کوتاهم ولی عالی بود . از طرف همه دوستانی که می شناختم و نمی شناختم به حضرت سلام دادم . امیدوارم جوابش رو گرفته باشن .   

  

نمیذارن ... نمیذارن اخلاقت رو فرم باشه هر کی به یه نحوی. نمی دونم منم همینطور عامل آزار دیگران رو فراهم می کنم یا نه ؟!  

تو این جامعه پرتعارف و سفله پرور ما ، تو این فرهنگی که تا وقتی دورو و ریاکار باشی روبراهی هم خودت راحتی و هم پیش بقیه عزیز و محترم واقعا جای موجوداتی مثل من نیست . انگار تو این مملکت قاطع بودن ، بی تعارف رفتار کردن و برای خودت چارچوب و خط مشی داشتن کم جرمی محسوب نمیشه !  

 

این جور موقع ها از خودم لجم میگیره :   

 

- وقتی می بینم از بس همیشه با هر دلخوری و رنجشی که از دیگران بهم تحمیل میشه باز هم بهشون احترام میذارم و با روی خوش برخورد می کنم طوری که میشه وظیفه ! کافیه یه وقت سرحال نباشی یا گرفتارهستی و وجودشون جز زحمت چیزی برات نداره و نتونی مثل همیشه تحویل بگیری اونوقت بدهکار میشی بیا و ببین !   

 

- وقتی می بینم با همه اینکه فکر می کنم آدم قاطعی هستم دیگران به خودشون اجازه میدن هر طوری دلشون می خواد برای آدم برنامه ریزی کنن ، تصمیم بگیرن و صلاح تو رو تشخیص بدن !  

 

- وقتی می بینم آدمهایی که با نفهمی خودشون در حقم دوستی می کنن از صد تا دشمنی بدتر ( تازه سعی می کنم به خودم بقبولونم از روی نفهمیشون بوده نه بدجنسی ) و بعد خوب که همه چیزو خراب کردن حالا بیان برام با دلسوزی و بزرگواری هر چه تمام تر بهم لطف کنن و از این بدبختی !!! که خودم برای خودم ساختم ! نجاتم بدن ... ای خدااااا ! تازه وقتی هم می خوای این سایه لطف رو حتی خیلی مودبانه از سرت کم کنی طبق معمول میشی بدهکار و صد البته در دل و خلوت اونا یه دختر بی شعور و بی نزاکت و نمک نشناس .  

 

- وقتی طبق دیدگاههای خودم نسبت به حرفه معلمی همه بدبختی هایی که می کشم رو وظیفه خودم می دونم بعد می بینم اولیاء بدترین دانش آموزانت میان با رویی بلانسبت سنگ پای قزوین یه چیزی هم طلبکار میشن و من باز هم بدهکار دیگه چی می تونم بگم ؟    

 

- وقتی در فعالیت های جمعی : کار ، سفر و ... از بدیهی ترین حقوق خودم به نفع منافع جمع یا طرف مقابلم می گذرم و می بینم نه تنها نمی فهمن و اهمیتی نمیدن بلکه طبق معمول بازم منم که بدهکارم ! جز اینکه از خودم بدم بیاد چیکار می تونم بکنم ؟

در تمامی این موارد رک گفتن ، بی تعارف روی حقوق خودت پافشاری کردن و از مرزهای اخلاقی و وجدانیت دفاع کردن یا حداقل اینکه در امور شخصی طبق سیستم و برنامه خودت رفتار کردن، عمل بسیار ناپسندی محسوب میشه و اگر خوب هم بتونی بایستی و فرصت و جسارت بیشتری بهشون ندی هم خواه ناخواه رنجش و خراشیدگی های روحیش چند صباحی با آدم می مونه .   

همیشه این جور موقع ها یاد فیلم بانو می افتم ظاهرا همیشه باید آدم ها رو در طبقه و مرز خودشون نگه داری و دائم موقعیت خودت و اونا را بهشون یادآوری کنی .   

 چقدر متنفرم از این آدم ها و موقعیت هایی که سایه های تاریک روح آدم رو پررنگ می کنن و  آدم سرخوشی مثل من رو مجبور می کنن به این تلخ نوشتن ها ... 

  

 

 

سایه های تاریک

 

وجدان آسوده بخواب که ... !!!


خیلی وقته اینجا ننوشتم دلیلش هم می دونی : امتحانات خودم و بچه هام که تموم مدتش هم با این سرماخوردگی لعنتی همراه بود . نمی دونم این ویروس عجیب چی بود که این همه وقت رهام نکرده فقط هر چند روز علائمش عوض میشه . هر کسی هم می رسه برای دلداریم میگه : " آره همه گرفتن ، ویروسیه که حاجی ها آوردن، دوا و درمون نداره باید بذاری دوره اش طی بشه " ! 
روزهای سپری شده روزهای خوبی نبود . خیلی سخت گذشت نه فقط به خاطر اینکه ناجور مریض بودم ، نه فقط به خاطر اینکه امتحان داشتم ، نه فقط به خاطر زحمتی که دوره امتحانات بر دوش هر معلمی تحمیل می کنه بلکه اون چیزی که خیلی اذیتم کرده و انرژیمو گرفته این بی مسوولیتی آدمهاست در هر مسوولیت و مقامی . در هر نقشی که تو این صحنه یکتای هنرمندی ما ! دارن ایفا می کنن :

( تذکر ، اخطار شدید امنیتی یا چیزی فجیع تر از اینا : اگه از خوندن مطالب زیر می خوای ناراحت بشی یا فکر کنی نوشا موجود خودخواه و مغروریه ناراحت شو و در مورد نوشا هم هر جور راحتی... ولی نخون چون من با اعتماد و اعتقاد اینا رو نوشتم . پس بی خیال شو و نخون !!! )


پرده اول :  مدرسه
بازیگران :
نوشا : در نقش معلم
همکارای گل و گلاب : ایضا

قراره سوالات هر درس و کلید اون رو یکی از دبیران مربوط طرح کنن و بعد از هماهنگی و تایید سایر دبیرانی که تدریس اون درس رو به عهده دارن تایپ و تکثیر بشه و البته برای این کار یه مهلت مشخصی هم تعیین می کنن. ولی از اونجایی که همیشه موجودات ابلهی مثل نوشا وجود دارن که باید طبق دستور عقل و و وجدان و وظیفه عمل کنن و از هیچ هزینه ای دریغ نکنن ( اعم از وقت و درس و اعصاب و هر چی ... ) و از طرف دیگه موجودات فراهوشی و فراوجدانی ! هم هستن که همیشه از همه وظایفی که برای ما تک سلولی ها مقرر شده معافند ( همون ضرب المثل از هفت دولت آزاد ! ) خوب عزیز دل برادری میاد میذاره یک روز مونده به امتحان درسی که وظیفه طرح سوالشو به عهده داشته ، یه سری سوال بدون هماهنگی با چغندرانی که ما باشیم تحویل دفتر میده که نمی دونم از تو لپ لپ پیدا کرده بوده یا موقع جارو و گردگیری از زیر فرش درآورده ( خودش میگه از نمونه سوالات یه دوره دیگه ای بوده ) . خلاصه چه دردسر که  نه قیافه سوالو داشت ، نه مفهوم روشن و ادبیات صحیح، نه استاندارد طراحی سوال رعایت شده بود و البته پر از غلط تایپی و املایی و انشایی ! همراه با کلیدی که 80% اون غلط بود ( یعنی به سوالات خودش هم پاسخ غلط داده بود ) !!!
حالا فکر کن که منم تبعید کرده باشن برای مراقبت سر یه کلاس و یه درس نامربوط ، بیست دقیقه آخر رسیدم بالا سر بچه های فلک زده دیدم چه اوضاعیه ! بچه یکی تو سر خودش می زنه یکی تو سر سوال و ورقه ! دانش آموز جماعت که نزده می رقصه با این وضع سوالات ببین دیگه چه شده و چه کرده  و بدتر از همه عذر من : بچه ها من سوالا رو الان تازه دارم می بینم اجازه بدید ببینم ... !  منو از توصیف بقیه ماجرا معاف کن که حالم بد میشه ... فقط اینکه با همه تعظیم و تکریم ( زیاده از حد) که در حق همکارای همدرس دلبندم به جا میارم با اون حال و روز منقلب و عصبی با لطف و محبت و شرمندگی تمام ، خدمت همکار مربوطه اعتراض نمودم تازه در نهایت بدهکار هم شدم !
به همین راحتی نتیجه زحمات یک ترم معلم و دانش آموزان فدای بی مسوولیتی و به جرات میگم کم سوادی یه عزیز دلبندی میشه که اسما و رسما معلمه و همین روزا هم مدرک فوق لیسانسش رو در آموزش دریافت می کنه !

 

پرده دوم :  مدرسه ، روزهای قبل از امتحان  ( میگن فلش بک یا یه همچین چیزی ... چون من تازه از مامانم قهر کردم و دارم نمایشنامه می نویسم  خیلی سخت نگیر !)
بازیگران :
نوشا : در نقش معلم
همکارای گل و گلاب : ایضا 

تمام مدت ترم اول این موجود عقب مانده که نوشا نام دارد و در صحراهای افریقا می روید  پا به پای دروس خود ، دروس همکارای دلبند و اینایی که ذکرشون رفت رو به خواهش بچه های بیچاره سر کلاس و درس خودش یا اوقات فوق برنامه رفع اشکال که چه عرض کنم اساسا تدریس می کنه و دم نمی زنه و تازه کاشف هم به عمل میاد که به به ! دلبندان محترم به این طفل معصوم ها چه گفته اند و چه مفاهیم عمیقی تدریس کرده اند که اگر بنده عمر ناقابل خود که هیچ سهم نوح علیه السلام رو هم صرف کنم به نتیجه نخواهم رسید . چه بسا که وقتی سر کلاس سال سومی ها درس می دم و می بینم قراره دیپلم بگیرن ولی هنوز تلفظ اصطلاحات پیش پا افتاده درسشون رو بلد نیستن و من پیر میشم تا درستشو تو دهنشون بذارم باید حساب کار دستت بیاد دیگه  ( البته نتیجه هم نمیده نمی دونم ماشالله این روش تدریسشون چیه که غلط ها رو اینقدر خوب برای بچه جا میندازن که من خودمو با گیسم سر کلاس حلق آویز کنم هم درست نمی شه ... الله اکبر !!! )

 

پرده سوم : دانشگاه
بازیگران :
نوشا و یه سری موجودات ناقص الخلقه و بیکار و علاف و بدبخت و بی سواد و بی عرضه و ... ( هر چی دیگه دلت میخواد ) مثل خودش : در نقش دانشجو  

بعد از همه مشقت ها و گرفتاری های کاری و شخصی و خانوادگی ، از همونایی که تا ما میایم بنالیم دوستان متاهل همیشه میگن بابا خوش به حال شما پس ما چی بگیم و الخ ...  ، با یه انگیزه مازوخیستیک ! برو درس بخون که مثلا فوق لیسانس بگیری تو این ممکلت بیشتر زجرکش بشی ، بعد از اینکه چندین درس گذروندی بدون اینکه روی ماه همیشه در محاق استاد محترم رو دیده باشی ، بعد اینکه دو جا شهریه بدی برای اینکه از یه نصفه کلاس استفاده کنی ، بعد این همه صرف وقت و هزینه و انرژی و آبرو و ...  و البته بعد از بازی کردن پرده های فوق الذکر و اون همه دلسوزی و حرص و جوش بچه ها ، میری خودت امتحان بدی می بینی ای داد ! بازم تکرار همون سریاله فقط جای تو اینجا عوض شده و به احتمال قریب به یقین اگه می خوای رنگ عافیت ببینی باید خفه خون هم بگیری . مثلا نمونه اش اینکه برای امتحان یه درس که دو جلد کتاب و مطلب مردافکن داره فقط سه تا سوال به شیوه همکار دلبندک طرح شده اونم از ربع آخر کتاب و یه چیزی تو مایه های پشت جلد ! بلدی بنویس نمره به درد بخوری که نمیگیری در هر حال ... بلد هم نیستی که به جهنّّّم با اشد تشدید ! استاد عزیز پنج ، شش تا درس مهم ارشد رو بهش میدن کل ترم نمیاد به بهانه اینکه یه ماه می خواد بره حج تمتع به جا بیاره ! خوب چنین بنده مقربی مقصره یا تو دانشجو ناقص الخلقه ... ؟!
بازم بگم یا ...   پس بذار این یه سکته دیگه ای که با نوشتن اینا داره دست میده برسه اگه رد کرد در خدمتت هستم . گرچه من اندوه دل نگفتم الا یک از هزاران !


تو رو خدا هر چی هستی باش فقط مسوولیت پذیر باش خواهشا  !