هفت فروردین

با تو من با بهار می رویم

هفت فروردین

با تو من با بهار می رویم

رنج زادن ... رنج زاده شدن

این مدت رو به خاطر تو خیلی می خونم و می شنوم و سوال می کنم . همه ذهن من و دغدغه هام با تو و روزهایی که با هم خواهیم بود پر شده . ولی هر چی بیشتر می خونم بیشتر از اینکه به رنجهای مادر شدن فکر کنم به این فکر می کنم که رنج زاده شدن کم از رنج زادن نیست . اینکه تو دلبند کوچولو و نحیف من بعد از اون همه مراحل پیچیده آفرینش که درون من سپری کردی  باید تازه به دنیایی بیای که هیچی ازش نمی دونی و باید در عین ناتوانی ها و آسیب پذیریت ، خودتو باهاش تطبیق بدی خیلی سخته . اونقدر که من دردهای خودمو فراموش می کنم و برای تو بیشتر دل می سوزونم.

من از درد و رنج و انواع نگرانی و خستگی و شیر دادن و بی خوابی و تر و خشک کردن و نگهداری تو شاید خیلی آزار ببینم ولی وقتی فکر می کنم تو کوچولوی بی گناه من با اون جثه کوچیکت روزهای  اول چقدر سردرگم و کلافه ای ، حتی نمی دونی چجوری شیر بخوری ، چجوری بخوابی ، چجوری خواسته ها و خستگیهات رو به ما بفهمونی، بعد از اون دنیای گرم و نرم جنینی چجوری در مواجهه با این همه پدیده های جدید با تکیه بر غریزه ات عمل کنی و خیلی چیزای دیگه ، متواضعانه سختی کشیدن تو رو می پذیرم . حالا بماند که بسیاری از مادرها دیگه بچه هاشونو با سزارین به دنیا میارن و گرنه در اون پروسه سخت و طولانی زایمان خدا می دونه بر مادر و فرزند چی میگذره . 

عزیزک من می دونم که من با آوردنت به این دنیا دارم خودم و تو رو درگیر همه این رنج ها می کنم ولی می دونم اونقدر عشق من به تو عمیقه و لذتش بی پایان که هم منو غرق رضایت و شادی می کنه و هم آغوش امنی  برای آرامش تو خواهد بود .