این چند روز اخیر یعنی از وقتی از سفر برگشتیم احساس می کنم یه دفعه خیلی بزرگتر شده هم حرکاتش هم حرف زدنش . خیلی کلمه ها رو بداهه میگه و بیشتر بهمون جواب میده به نسبت قبل . مثلا عبارتای مامان بزرگ و بابا بزرگ ( البته بیشتر می شنویم مامان زُگ و بابازُگ ) از جمله ترکیباتیه که تو سفر یه دفعه رو کرد . حتی محبت کردن و راضی کردن ما رو خیلی ماهرانه تر بروز میده . روی هم رفته خوش اخلاق تر شده ( یا شاید اثر تعطیلات من و کنار هم بودنمونه ) .امروز داشت خرما می خورد گفت آب آب و چون دهنش پر بود صداش حالت گرفته و بم داشت من خندیدم اداشو درآوردم و اونم خندید بعد چندین بار هی ادای خودشو درآورد و خندید . برای من جالب بود که به این مرحله از درک رسیده .
خلاصه هر چی با دل ما همکاری می کنه و خیلی تدریجی و بی شتاب مراحل رشدشو طی می کنه ولی من همچنان در حیرتم . تو این چند روز هی نیگاش می کنم و میگم ببین پسره چه بزرگ شده ! وقتی کنارمون غذا می خوره وقتی تو تختش خوابیده وقتی حرف می زنه وقتی بازی می کنه یا بیشتر وقتی حرفای ما رو می فهمه . از همین الانا دلم برای فسقلیاش و اولین هاش تنگ شده .