هفت فروردین

با تو من با بهار می رویم

هفت فروردین

با تو من با بهار می رویم

فرندفید و دیگر هیچ


فرندفید تعطیل شد . 24 فروردین 1394 برای همیشه درشو بستن و آواره مون کردن . شوخی نیست که 7 ،8 سال بهترین و بدترین روزای عمرتو با فرندفید و فرندفیدیا گذرونده باشی بعد یه روز بیان بگن خوب دیگه برید بیرون می خوایم درو ببندیم . درسته که از همون زمونا که فیس بوک خریدش و نذاشت آب خوش از گلومون بره پایین می دونستیم چنین روزی می رسه . درسته از یه ماه قبل اطلاع دادن که دارن تعطیلش می کنن ولی با همه اینها پذیرفتنش برای من و افرادی مثل من راحت نبود . اونجا مثل جزیره سریال لاست بود برامون که دور هم عمری زندگی کردیم و با همه سختیا و نگرانیا و مشکلاتش ساختیم . مثل خونه مون بود وقتی خسته و بیزار از دنیای بیرون کلیدو مینداختیم میومدیم تو ، می تونستیم سبک و بی خیال ولو بشیم و فراموش کنیم اون بیرون چه خبره . مهم تر از همه که می شد حرف زد ، می شد ارتباط داشت . برای آدمای تنهایی مثل من جایی بوذ که می تونستیم خودمون باشیم ، حرف بزنیم و بشنویم . من تو همین عمر فرندفیدی بهترین دوستامو پیدا کردم ، ازدواج کردم ، حبه انگورمو به دنیا آوردم و بزرگ کردم و الحق که همین دوستان بهتر از هر دوست و قوم و خویشی کنارم بودن و بهم کمک فکری و روحی دادن . خلاصه تو این چند سال با هم گفتیم ، خندیدیم ، گریه کردیم ، زندگی کردیم ، زندگی ساختیم ،  بزرگ شدیم و زندگی اجتماعی رو تمرین کردیم و یاد گرفتیم چطور افکار و اعمالمون رو نقد و تصحیح کنیم . آموختیم و آموختیم و آموختیم .
گر چه تو یه پست وبلاگی نه میشه حق مطلب رو در مورد اجتماع و سالهای پرخاطره مون ادا کرد نه کسی که از اهالی اونجا نباشه می تونه با این حرفا رابطه برقرار کنه . همون روزا بچه ها سعی کردن یه فضای جانشین پیدا کنن ولی تجربه نشون داده بود که هیچ جا فرندفید نمیشه و می بینیم که نشد . با همه اینکه روزای آخر دغدغه اینو  داشتن که ارتباطاتشون قطع نشه ولی عملا می بینیم که شد . به هر حال نه ویکی ، نه فیس بوک نه توییتر و نه هیچ شبکه دیگه ای نمی تونه تجربه موفقی مثل فرندفید رو بازسازی کنه .
منم با همه وابستگی ها و دلبستگی ها و اشک ها و دلتنگیا باید بپذیرم هیچ چیزی تو این دنیا ابدی نیست . دنیا دنیای دل کندن هاست . دنیای از دست دادن ها . با همه اینکه گرفتار بچه و زندگی و کار و دغدغه های روزمره ام ولی نمی تونم اعتراف نکنم که چقدر حالم بده . حالم بده  و باید حرف بزنم . ولی جایی نمونده کسی نمونده . اینجا می نویسم فقط برای دل خودم چون می دونم کسی نیست که بخونه .

پ . ن : این پست از زمان تعطیلی فرندفید مونده بود رو دستم و حالا تو بدترین و بی حوصله ترین وقت تمومش کردم . گند زدم یه همه احساسات غلیظ فرفریم ولی مگه اهمیتی داره

نظرات 2 + ارسال نظر
شیشه بر شنبه 23 خرداد 1394 ساعت 17:28

خوندمش خوب بود. میدونی بچه های فرفر الان جائی جمع هستن یا نه؟ به جز توئیتر البته

همه یه جا نیستن . پخش هستن تا جایی که من می دونم

شمیم چهارشنبه 24 تیر 1394 ساعت 04:25 http://badbadake-sefid.blogsky.com

چه جالب من از شما خیلی کوچکترم اما تازه با خوندن این پست شما فهمیدم همچین جایی هم بوده گویا.تا حالا اسمش رو نشنیده بودم فکر کن

خوب دیگه هیجانش به همین لاست بودنش بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد