هفت فروردین

با تو من با بهار می رویم

هفت فروردین

با تو من با بهار می رویم

نیاز به نوشتن

دلم می خواست امشب بشینم بنویسم مثل قدیما مثل وقتی که کافی بود اولین کلمه رو روی کاغذ بیارم بعد گفتنی هام مثل سیل جاری می شد ولی اونقدر خسته و مریض و غمگینم که حتی نمی دونم از کجا شروع کنم و نمی دونم بعد نوشتن پشیمون میشم یا نه . ولی باید بنویسم ننوشتن هم جفایی از طرف خودم در حق خودمه . بذار این روزای لعنتی و این حال لعنتی هم ثبت بشه مگه این هم بخشی از  زندگی من نیست !

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد