هفت فروردین

با تو من با بهار می رویم

هفت فروردین

با تو من با بهار می رویم

به تماشا سوگند

روزگار بدیست . شدیم آدمهای رد شدن و گذشتن . همه چیز برامون شده یک مسابقه که باید سریع رفت مرحله بعد ، که باید چشممون فقط به خط پایان باشه . 

یقین دارم پیامبران زمانه ما کسانی هستند که دستمونو میگیرن و دعوت می کنن به دمی ایستادن ، تماشا کردن ، در لذت لحظه ها غرق شدن .

امروز پیامبر من دکترم بود . وقتی از دردهای گزنده حضور تو در دلم نگران بودم جواب داد : کیف کن ، لذت ببر . آدم تو عمرش بیشتر از یکی دو بار که بچه دار نمیشه از همه لحظاتش لذت ببر .


به خودم اومدم مگه چند بار دیگه قراره تجربه حضور تو در دلم اتفاق بیفته ؟ چند بار دیگه قراره از حرکت این حباب کوچولو شگفت زده بشم ؟ مگه چند بار میشه اولین ها رو با تو تجربه  کرد و سرشار شد ؟ بعدها چقدر دیگه فرصت دارم نزدیک ترین حالات و لحظاتم رو با تو داشته باشم عزیزکم !


نظرات 1 + ارسال نظر
اکسیر سه‌شنبه 10 اردیبهشت 1392 ساعت 10:59

اینو من ندیده بودم!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد