من از ترحم بر خویش سخت بیزارم
و با وجود همین چهره های آشفته
من آن سپیدی خاکسترم
که ته نشین شده ام
و مانده ام
و چشمهایم را
به چشمهای تو می دوزم
و دلشکستگی ام را امید می خوانم
به این گمان که در آن زیر
زیر خاکستر
اجاق مختصری هست و صبر باید کرد
به این امید و خیال است
که ته نشین شده ام
و مانده ام
به رغم آنکه
دلم چکاوک آتش گرفته را ماند
مدام می سوزد
رضا براهنی
معرکه بود
لینکت کردم
مرسی