هفت فروردین

با تو من با بهار می رویم

هفت فروردین

با تو من با بهار می رویم

زندگی در چهارراه

دلم می خواهد شعر بخوانم فقط شعر
دلم می خواهد همه شعرهای دنیا را بخوانم ، فقط بخوانم و به هیچ چیز فکر نکنم
دلم می خواهد زیر باران بی امان موسیقی ساعتها بنشینم و راه بروم
تمام روز و شب با صدای بلند ، باران آواز و آهنگ با شدت هرچه بیشتر بر سرم ببارد
و دیگر هیچ...
فقط شعر
فقط موسیقی
فقط باران
چقدر خسته ام
احساس می کنم میان یک چهارراه شلوغ ایستاده ام
دارم دیوانه می شوم
این هیاهو مرا از پا در آورده
می خواهم بروم
ولی نمی دانم چرا نمی توانم
چرا باز هم اینجا ایستاده ام
خانه من در کدام خیابان این شهر دروغ است
همسایه من کدام یک از این مردمان معماست
دوست من کدام یک از این صورتکهاست
دلم به هم می خورد
می خواهم هر چه را که به نام زندگی در این سالها به درون کشیده ام بیرون بریزم
دیگر از هر چه مفهوم زندگی ، دوستی ، صداقت ، عشق ، ایمان ، فلسفه ، انسانیت ، وجدان ، وطن ، مردم ، هدف ، شوق ، تکاپو ، آینده  و هرچیز دیگری که روزی برایم معنا داشت و ارزشمند بود دچار تهوع می شوم
کاش می شد رفت
کاش می شد  ...
کاش می شد جایی رفت که هیچ کدام اینها نبودند
جایی که حتی دلت نبود ، این ذهن بیزار نبود  و این روح ویرانت
خیلی خسته ام خیلی ...
نظرات 2 + ارسال نظر
سینا سلطانی جمعه 6 اردیبهشت 1387 ساعت 16:53

واقعا زیبا نوشتی ویران کننده س خیلیا از جمله من و تو این حال رو داریم چه می شه کرد......... مرسی

سعید ویلون جمعه 6 اردیبهشت 1387 ساعت 20:18 http://www.fadaeian.ir

ما چه بخواهیم چه نخواهیم در زندگی ما شادی غم حوصله داشتن و بی حوصله گی همیشه هست و خواهد بود و شرط این هست که بدانیم چگونه با این شرایط کنار بیاییم
با مقداری شادی فکر نکنیم تمام دنیا برای ما است
و با مقداری فکر نکنیم دنیا برای ما تمام شده

تا بوده دنیا همین بوده
برای از بین رفتن این بی حوصله گی که از نداشتن روحیه می باشد این هست که از خداوند درخواست کنیم که ما رو از این حال بیرون بیاورد و هیچ وقت فکر نکنیم که باید همیشه از خداوند چیزهای بزرگ بخواهیم

نوشا جان موفق باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد