- تعطیلات دوست داشتنی تابستان من تقریبا شروع شده . یعنی چی تقریبا ؟ یعنی اینکه فعلا فقط روزهای امتحان میرم مدرسه و بعد هم تعطیل کامل . حالا دوستان عزیزی که چشم دیدن تعطیلات ما رو ندارند و میگن معلمها که کار نمی کنند و همش تعطیلن چشم و دلشون روشن . آره داداش ما کار نمی کنیم و همش تعطیلیم ! مهم اینه که جای همتون خالی خیلی خوش می گذره .
- چند روز پیش با بچه ها ی کلاسم رفتیم پیک نیک . جای همتون خالی ! باغ پدر یکی از بچه ها ، من بودم و 1۶ تا دختر خوب و شیطون و دوست داشتنی . از صبح تا عصر در یه فضای شاد و صمیمی و با صفا خوردیم و زدیم و رقصیدیم و وسطی و آب بازی و گل بازی و خلاصه هر کاری که هیچوقت سر کلاس نمی شد انجام بدیم . به خصوص اینکه بچه ها فکر نمی کردن خانم معلم حسابداری سختگیر و منضبط از این کارا هم بکنه . جالب این که پدر مهسا ( یعنی صاحب باغ ) بعد از رفتن ما گفته بود من که بین اینا معلمی ندیدم !!! ( راست میگه خداییش باید سر و وضع منو موقع برگشتن به خونه می دیدین ! ) روز آخرو هم حسابی توی مدرسه به خودمون خوش گذروندیم و خوردیم و خندیدیم و بای بای ! پایان دو سال با هم بودن . ( البته منظورم این کلاسمه و گرنه من یه صد سالی هست که معلم هستم . )
- دلم شور می زنه خیلی زیاد . همش از این می ترسم که علیرغم زحمت زیادی که هم من و هم بچه ها کشیدیم امتحانات به خوبی و خوشی سپری نشه . چون همیشه آزمونهای ما سراسریه و تا سر جلسه هیچکس نمی تونه پیش بینی کنه وضعیت سوالا چطوریه و آزمون چجوری برگزار میشه . من به دانش آموزانم خیلی می بالم ولی همیشه عوامل زیادی خارج از کنترل ما وجود داره که همه چیزو می تونه راحت ببره زیر سوال . در هر صورت توکل به خدا .
- مهمون عزیز من هم بالاخره اومد ، مثل خواب کوتاه و شیرین دم صبح به چشمم نشست و خیلی زود هم رفت . امیدوارم همیشه سلامت و سربلند باشه و هر چه بیشتر شاهد تلاش و پویایی و موفقیتهای روزافزونش باشم .
- امسال یه عالمه برنامه برای خودم دارم می خوام تو این تعطیلات بترکونم !!! اول از همه که می خوام هفته بعد برم مشهد یک سال و نیمه که نتونستم برم زیارت و دلم برای حضور در اون حرم با صفاش داره پر پر می زنه . بعد هم همه کارای نصفه و نیمه و به تاخیر افتاده باید انجام شه . آمادگی برای کنکور ارشد ، شروع تحقیقات و تالیفات و پروژه هایی که سالهاست دارم بهشون فکر می کنم ، خوندن همه کتابهای نصفه نیمه توی کتابخونه ام که هر سال زمان نمایشگاه تل جدیدی به اونا اضافه میشه و همیشه شرمنده شون موندم ، دیدن فیلم هایی که تو گرفتاری های طی سال از دستم در رفته اند ، دید و بازدیدهای عید که به دلیل کثرت مهمان نرسیدم برم ، تکمیل اطلاعاتم در زمینه کامپیوتر ، زبان انگلیسی و موارد مشابه ، تمرین موسیقیم که دیگه کاملا از برنامه ام خارج شده ، جستجوی موقعیت کاری جدید در رشته حسابداریم ، تفریح و سفر و ایرانگردی و ... و ... و ... خلاصه همه این کارا تو این مدت قراره انجام شه . چطوری نمی دونم ولی باید انجام شه . (حالا آخر تعطیلات همدیگرو می بینیم )
- خوب با این حساب باید همین الان شروع کنم و گرنه نمی رسم
همه ی اینها رو که گفتی می خوای تو این سه ماه انجام بدی؟ پس کی می خوای آستین ها رو بالا بزنی؟ نه که فکر کنی من و کیمیا مرده ی یه پرس غذا هستیم، نه! می خوایم تو سور عروسی بدی تا ما هم نیایم و با هم بی حساب بشیم! (ببین چه خوب حسابداری بلدم!)
(نکنه همون مهمون عزیز مسافر باید آستین بالا بزنه که نمی زنه؟ ها؟!)